ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 28 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

دخترم نازتر و خانوم تر شده!

    دخترگلم  سلام . نازنینم من فدات بشم / هر روز که سپری میشه خوشکلتر و خانم تر میشی . اکثر روز ا که باهمیم ( من و تو ) دیگه احساس تنهایی نمی کنم . فک میکنم با یه آدم بزرگ زندگی میکنم . مثلا از عصر پنج شنبه و جمعه باهم بودیم . بابایی 24 ساعت شیفت بود ومن وشما همه این ساعات رو دوتایی بودیم . سحر خیزم که هستی چون ساعت 7/5  صبح جمعه بود که بیدار شدی . هر سه وعده غذایی رو دوتایی سر سفره بودیم . تو سفره باز کردن بهم کمک می کنی. همه وسایل سفره رو یکی یکی می بری سره سفره شیرین کاریات بیشتر شده و شیرین زبونیات هم که جای خود داره . تازگیا به کتاب و نقاشی کردن علاقه مند تر شدی. به خودکار و نوشتنی میگی لولو برع...
27 آذر 1390

سفر به مشهد مقدس...

سلام به دختر گلم و دوستای مهربونمون. با تاخیری  نسبتاً طولانی اومدیم . البته تا باشه از این غیبتها باشه . پنجشنبه 19 آبان   بعد از اداره مامان رفتیم تبریز . دو شب اونجا بودیم .و شنبه  صبح راه افتادیم به طرف ایستگاه راه آهن تبریز . البته ماشین خودمون رو هم گذاشتیم تو حیاط  عمه حکیمه  مامان طاها به قول شما (دادا) ساعت 10/45 دقیقه سوار قطار شدیم . اما موقع سوار شدن  متوجه شدیم که که بابایی از ما جدا افتاده و تویک واگن و کوپه دیگه است . بنابراین دوساعتی رو تو رستوران  قطار نشستیم ، تا رئیس قطار  یه جای مناسب برامون پیدا کرد . اما تو رستوران هم بد نبود . شما با همه پرسنل رستوران گرم گ...
16 آذر 1390

واژه نامه ال آی....

سلام شیطونک خانوم . مامانی هر چی از شلوغی و شیطونیات بگم ، کم گفتم . راستی  امروز میخوام از کلمه هایی که استفاده میکنی بگم . فیل :   سیل                              ای وای : ای با                   باز : با آز                         ...
16 آذر 1390

برای تو...

سلام به مهربانترین و بااحساسترین دختر دنیا ! چون  از تصاویر  عرووس و کلا هر چیزی شبیه عروس خوشت میاد این رو برات میذارم . نازنینم خدارو شکر بازم از تنهایی در اومدیم . آخه خاله و دختر خاله ها (اسرا و اسما) اومدن پیشمون . دیشب که صدای زنگ در رو شنیدی  یه 5 دقیقه ای دم در منتظرشون بودی و کل و جودت به وجد آمده بود و همش می گفتی اس. الان  من و بابایی تو اداره ایم اما خیالم راحته چون پیش خاله و دخترای مهربونش هستی .دیشب اسما(که فقط 4 سالشه )  با قاشق بهت  آش میداد وتو میخوردی هردو تاتون از این کار کلی ذوق کرده بودین . ...
16 آذر 1390

ال آی و دوستش تو نمایشگاه کتاب !

  ال آی  ! عسلم سلام . مامان این آنیا جون دوست شماست . اون فقط سه روز از شما بزرگتره . امیدوارم وقتی بزرگ شدین ، دوستای خوبی واسه هم باشین . اومده بودین  نمایشگاه کتاب . که ازتون عکس گرفتم . ...
12 آذر 1390

حادثه...

سلام به همه . اول بابت دلواپسی و نگرانیاتون  برای ال آی ممنونم . واز اینکه منظرتون گذاشتم  من رو ببخشین . گلگم - ال آی نازم: تراکم کار اداری ، و مهمون داشتن تو خونه و از همه مهمتر حال بد  شما دختر نازم  حسابی  من رو بهم ریخته . وفرصت برای اینکه پست جدید بذارم نداشتم . پست " آل با دختر خاله ها " رو هم خاله زحمتش رو کشیده . که بهش یه عالمه مرسی میگم بابت این پست خوشکل. واما..... بقیه  داستان حادثه ی اون روز...همونطور که شما و بابایی رو با اون سر و وضع دیدم . بغلت کردم  با اینکه همه سر و صورتت خونی بود  وبابا سعی کرده بود تمیز کنه  تو بغل مامانی ساکت شدی  وبا رنگ پریده  بهم زل زده...
3 آذر 1390
1